معنی مطابق سلیقه

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سلیقه

سلیقه. [س َ ق َ] (ع اِ) سرشت. طبیعت. طبع. نهاد. خصلت. (ناظم الاطباء). سرشت. طبیعت. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب).خوی. (مهذب الاسماء) (السامی). در فارسی با خوش، خوب، بد، بی، با و غیره ترکیب می سازد: خوش سلیقه، بدسلیقه، بی سلیقه، کج سلیقه، باسلیقه، کم سلیقه و هم سلیقه.
|| ارزن کوفته و اصلاح یافته. ارزن بشیر پخته. (مهذب الاسماء). || پینو طراثیت آمیخته. || تره جوش داده. || جای برآمدن تنگ ستور. || اثرتنگ در پهلوی ستور. || نشان قدم و سم در راه. (منتهی الارب) (آنندراج).


مطابق

مطابق. [م ُ ب َ](ع ص) برابر و موافق در چیزی:
یکچند به زرق شعر گفتی
بر شعر سیاه و چشم ازرق
باجد کنون متابعت کن
ای باطل و هزل را مطابق.
ناصرخسرو(دیوان چ سهیلی ص 236).
و رجوع به مُطابِق شود.

مطابق. [م ُ ب ِ](ع ص) موافق و برابر.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). یکسان و مثل و مانند و معادل.(ناظم الاطباء): ابیات ابوتمام طائی موافق حال و مطابق وقت او آمد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). مطابق این سخن پادشاهی را مهمی عظیم پیش آمد گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.(گلستان).
- مطابق شدن، موافق و هم فکر و هم رأی شدن. متفق و هماهنگ شدن. موافق شدن: وجمله برقمع و استیصال لشکر غور مطابق شدند.(جهانگشای جوینی). اکثر بر تفویض مفاتیح خانیت بر پسر او منکوقاآن متفق شدند و بر آن مطابق.(جهانگشای جوینی).
|| در نزد صرفیون بر فعلی رباعی که مضاعف باشد اطلاق می گردد.(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 919). || هر یک از دو کلمه ٔ متقابل که در مصراع یا بیتی آورده شود. رجوع به تضاد و مطابقه شود. || تطابق دو کلمه ٔ مشابه یا مترادف در چهارمقاله آمده: «رودکی گوید:
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندرزیان آید همی.
و اندراین بیت از محاسن هفت صنعت است: اول مطابق، دوم متضاد...». مرحوم قزوینی بر مؤلف چهارمقاله اعتراض کرده گوید: «مطابقه و تضاد را دو صفت علی حده شمردن بعید از صواب است زیرا که جمع بین ضدین یا اضداد را که یکی از صنایع معنوی است، هم مطابقه نامند و هم تضاد و هم طباق و هم تکافؤ و اینها الفاظ مترادفه است. برای یک معنی در اصطلاح بدیع». ولی باید دانست که مراد نظامی عروضی از مطابق، مطابقه ٔ «آفرین » و «مدح » است در بیت مذکور و در ذکر تضاد نظر به دو کلمه ٔ «سود» و «زیان » داشته... در قرنهای 5 و 6 هجری این کلمه بدین معنی مستعمل بوده.(از فرهنگ فارسی معین):
همه باغ پرسندس و پر صناعت
چو لفظ مطابق چو شعر مکرر.
فرخی.
و رجوع به تعلیقات چهارمقاله ٔ نظامی عروضی چ معین ص 173 شود. || آن اسب که پای همانجا نهد که دست نهاده.(مهذب الاسماء).


سلیقه شعار

سلیقه شعار. [س َ ق َ / ق ِ ش ِ] (ص مرکب) سلیقه دار. خوش طبع. (ناظم الاطباء). نیک سرشت. (آنندراج). رجوع به سلیقه دار و سلیقه مند شود.


سلیقه دار

سلیقه دار. [س َ ق َ / ق ِ] (نف مرکب) خوش طبع. خوش وضع. دارای خصلت وسیرت نیک. خوشمزه. سلیقه مند. سلیقه شعار. (ناظم الاطباء). آنکه حسن انتخاب دارد. رجوع به سلیقه مند شود.

فرهنگ معین

سلیقه

طبع، سرشت، ذوق. [خوانش: (سَ قِ) [ع. سلیقه] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

سلیقه

پسند، ذوق، مذاق، سرشت، طبع، نهاد

فرهنگ فارسی هوشیار

سلیقه

سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت

فرهنگ عمید

سلیقه

ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی،
رسم،
طبیعت، نهاد، سرشت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سلیقه

پسنده


مطابق

برابر، همپوش

فارسی به عربی

سلیقه

اسلوب، رشاقه، کیاسه، مذاق


مطابق

آلی، بعد، ضمن، مراسل، من

معادل ابجد

مطابق سلیقه

357

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری